تنها ی بی صدا

برای دل خودم وقتی که تنهام

خدایا کمکم کن...

بیشتر از هر وقت دیگه میخوامت..:(

کمکم کن...

تنها امید من..!!:(

+ تاریخ پنج شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 12:13 نویسنده sana پردیس |

خدایا! اگه من نبودم این همه

غمو چیکار می کردی ...!

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:20 نویسنده sana پردیس |

به سلامتی دختری که نه منتظر میمونه...
کسی خوشبختش کنه...
نه اجازه میده کسی بدبختش کنه...

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:15 نویسنده sana پردیس |

خدایا........................................................................

فقط ترو دارم کمکم کن  از این دنیا نجات پیدا کنم و پرواز کنم به سویت تو برایم تنها دلیلی برا ی نباختن و ادامه دادن

 

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 12:5 نویسنده sana پردیس |

هیچ کس نفهمید وزن یک نگاه

چقدره

هیچ کس نفهمید 

چشم ها هم زبان دارند و حرف میزنند

هیچ کس نفهمید یک نگاه خسته نیاز به شانه دارد نه نصیحت

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 2:59 نویسنده sana پردیس |

دلم

گم شدن میخواهد.....

جایی کنار باورت .....

حوالیه محبتت.......

کنج قلبت.........

زیر سایه نگاهت......در عمق درکت

.....

دلم جایی را میخواهد که من باشم و دست هایی که بفهمد

یک نگاه خسته چقدر وزن دارد

......

دلم جایی از جنس ارامش مطلق میخواهد

با ادم هایی که نگاهشان

رفتارشان

مصلوب ارامش نباشد

....

جایی هست زیر اسمان خدا که یکرنگی هایش به دو رویی هایش چربش داشته باشد

شاید..شاید...بشود پیدا کرد..ارمن شهری را که

فقط بوی خوش صداقت بدهد

شاید////

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 1:54 نویسنده sana پردیس |

دلم می خاد داد بزنه ...........................اما نمیشه

دلم می خاد گریه کنه......................... اما نمیشه

تنهاست تنها ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 1:42 نویسنده sana پردیس |

 

چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــی فــکر کنــــی

 

 

وقتــــی ...

 

احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت میـــکنـــه.....

+ تاریخ سه شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 1:25 نویسنده sana پردیس |

يه سلام عاشقونه

با يه بغض بي بهونه

مي نويسم تا بدوني

ياد تو، تو دل مي مونه

يادته وقتي مي رفتي

دم به دم نگات مي كردم

بغض سنگين توي چشمام

گفتي: صبر كن برمي گردم

يادته قسم مي خورديم

عزيزم بي تو ميميرم

اما حالا كه تو نيستي

من با دلتنگي اسيرم

يادمه وقتي مي گفتم

به خدا نميري از ياد

آه سردي مي كشيدي!

توي قلبم مثل فرياد

اما حالا كه تو نيستي

حال و روز من خرابه

آخر قصه ي عاشق

اشك و ماتم و سرابه

اما حالا كه مي بينم

بي تو دل رنگي نداره

توي آسمون چشمام

غروبا بارون مي باره

مي دوني طاقت ندارم

با غم و غصه اسيرم

زود بيا كه خيلي تنهام

به خدا بي تو ميميرم 

 

+ تاریخ سه شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 1:20 نویسنده sana پردیس |

بوسهخجالتیزندگي دفتري از خاطره است

يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك

يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست

 

چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريمخجالتیبوسه

 

+ تاریخ دو شنبه 25 خرداد 1394 ساعت 1:30 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:49 نویسنده sana پردیس |

نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید !

دنیا پر شده ازقاصدکهایی !

که راهشان را گم میکنند !

نه میتوانی خبری بدهی !

و نه میتوانی خبریبگیری !

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:14 نویسنده sana پردیس |

گفتمش بي تو دلم مي گيرد !!!!!!

گفت با خاطره ها خلوت كن.......

 


گفتمش خنده به لب مي ميرد !!!!!

گفت با خون جگر عادت كن.........

 


گفتمش با كه دلم خوش گردد ؟؟؟؟

گفت غم را به دلت دعوت كن.......

 


گفتمش راز دلم را چه كنم ؟؟؟

کفت با سنگ دلم صحبت کن......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:4 نویسنده sana پردیس |

 

می گویند : شاد بنویس ...

نوشته هایت درد دارند!

و من یاد ِ مردی می افتم ،

که با کمانچه اش ،

گوشه ی خیابان شاد میزد...

اما با چشمهای ِ خیس ... !!

چشم !! از این ببعد شاد می نویسم.....

اما با چشمهای خیس... !!!

 

 

 

 

 

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:0 نویسنده sana پردیس |

سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟
.
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها
در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب ؟

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 9:55 نویسنده sana پردیس |

 

                     


ای رویای همیشه خیس
ای باور خیال
ای احساس ناب
به تو اندیشیدن را
باوری ساخته ام در تکرار غریبانه ی عمرم


نمیدانی چه اندازه شیرین است
حتی گذر از خاطر تو


و تکرار دوباره ی
لمس هوای جا مانده ازعطر تنت...


دوست دارم این خیال خیس را....
تا همیشه...

 

 

 

 

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 9:48 نویسنده sana پردیس |

کاش میشد هیچکس تنها نبود

کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتو میمانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال

تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود

 

 

+ تاریخ سه شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 10:23 نویسنده sana پردیس |

تـــــو چه میفهمی...

حال و روز کسی را که دیگر...

هــــــــیچ نگاهی دلش را نمی لرزاند...

 

+ تاریخ دو شنبه 18 خرداد 1394 ساعت 22:2 نویسنده sana پردیس |

آنكه دستَش را اینقدر مُحكــم  گرفته ای ، دیروز عاشق ِ مـــــــن بود...

   دستانتــ را خسته نكنـــــــ !

                         محكمـ یا آرامــــــ .... 

                                        فردا تــو هَم تَنهاییــــــی ...

 

+ تاریخ دو شنبه 18 خرداد 1394 ساعت 22:1 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ دو شنبه 18 خرداد 1394 ساعت 21:55 نویسنده sana پردیس |

گاهی دلم میخواد کودک باشم

 

هر چیزی رو که دوست داشتم

پاهامو بکوبم زمین...

بگم میخوامممممممممممم

اونوقت همه بگن...

بچه هست دیگه چه میشه کرد

عاقل نیست.درک نداره

بذار هرچی میخواد بهش بدیم

بذار به دلش نمونه...

اخ که چه خوب میشد

جیغ میکشیدم میگفتم......

 

بیخیال همین فکرشم شادی اور بود

 

خیلی وقته با خیال قانع شدم...

 

+ تاریخ یک شنبه 17 خرداد 1394 ساعت 14:57 نویسنده sana پردیس |

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

نمی بخشمت...!

 

 

بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي ....

بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي ....

نمي بخشمت ....

بخاطر دلي كه برايم شكستي ....

بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي .....

نمي بخشمت ....

بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي .....

بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي ....

و مي بخشمت

می بخشمت بی خاطر عشقی که در قلبم حک کردی

+ تاریخ یک شنبه 17 خرداد 1394 ساعت 14:56 نویسنده sana پردیس |

بـه شـــوق ِ دیــــدارت …
چه آب و جـارویــی
راه انـــداخــتــه انـــد !
چشـم هـا و مـژه هـایـم …

+ تاریخ یک شنبه 17 خرداد 1394 ساعت 14:55 نویسنده sana پردیس |

اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود

 کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

 اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

 کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

 کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

 را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

 کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

 کاش قلبها در چهره بود

 اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

 سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

 سکوتی را که یک نفر بفهمد

 بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد

 سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد

 دنیا را ببین ...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

 بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

 بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

 بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

 بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

 بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

 بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

 بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

 کاش هنوزم همه رو

 به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

 بچه که بودیم اگه با کسی

 دعوا میکردیم ۱ساعت بعد از یادمون میرفت

 بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و

آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

 بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

 بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

 بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

 بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

 بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

 بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمیگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

 بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ

کس نمی فهمد

 این چه سرگذشتی ست که از سر نمیگذرد؟...!!

=======================

 ترک خورده ام ،دیریست چکه می کنند چشمهایم ...

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:35 نویسنده sana پردیس |

 

 

باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام باز هم که یادت امانم را بریده است باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:30 نویسنده sana پردیس |

 

بـــــــه آخــــــر خـــط رسیـــــده بــــودم بایــــد بهـــش ثابت میکـــردم کـــه دوســـش دارم

 

خیــــلی دوستــــش داشــــتم خیــــلی عصبــــانی بـــودم گفت: اگـــــه دوستــــم داری

 

رگتـــــو بــــزن گفتـــــم مــــرگ وزنـــــدگی دست خــــداست گفت:دیــدی دوستــــم نداری!!!

 

خیــــلی بهــــم برخــــورد تیـــغ وبرداشتـــم ورگمــــو زدم وقتی در آغـــــوش گـــرمش جـــون میـــدادم

 

آروم زیر لــــب گفت:اگه دوستــــم داشتـــــی پس چــــرا تنهـــــــام گذاشتــــــی؟؟؟

 

چـــــــــــرا...؟؟؟

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:25 نویسنده sana پردیس |

دیگــــه دلـــــــم نمیخــــــواد کسی حرفامــو بشنوه...

دیگه دلم نمیخواد کسی اشکامو ببینه...

دیگه دلـــم نمیخــواد بخنـدم...

دیگه دلــم نمیخواد کســی بهــم توجــه کنه...

دیگه دلـــم نمیخــواد تو اوج بدبختــی یکــی یارم بشه...

دیگه دلـــم نمیخواد تو دنیا احســاس کنــم یکــی دوستـــم داره...

دیـــگه دلــم نمیخــواد به امیــد دیــدن کسی از خواب بلــند بشــم...

دیگــه دلـــم نمیخـــواد به رویا دلــخوش باشــم...

دیگــه دلـــم نمیخـــواد ادامـــه بدم....

میـــــدونی یعنی چــی؟؟؟

یعنی رسیـــــدم به آخر خط ...

حــالا میفهــمم نقطـــه پــایــان کجــاسـت........

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:24 نویسنده sana پردیس |

http://meme.zenfs.com/u/d3a11e253f0e6454a692de7fc629263c9cb12396.jpeg

 

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﮑﯽ ﺗﮑﻮﻧﺖ ﺑﺪﻩ ...

ﺗﮑﻮﻧﺖ ﺑﺪﻩ ﺑﮕﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ، ﺑﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ!!

ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﻮﺭﻣﺎﻝ ﮐﻮﺭﻣﺎﻝ ﺑﺮﯼ ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﭼﮏ ﮐﻨﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!..

" ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺗﻨﺒﻞ؟ "

ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﯾﮑﯽ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺖ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻪ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ...

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺩﺍﺕ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺎﺕ، ﺑﻐﻀﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ !

ﭘﯿﺸﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ !؟

ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﻣُﺮﺩﯼ،

ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ، ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺟﺴﻤﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭه....

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:21 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 1:32 نویسنده sana پردیس |

گاهی وقتها حالم ازخودم که این همه دوستت دارم بهم میخورد... عشق یک طرفه هم حدواندازه ای دارد...

 

دوست داشتن یعنی انچنان دیوانه اش باشی که وقتی بهت بدنگاه کردهم دلت بشکندوهم بریزد.

 

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 21:48 نویسنده sana پردیس |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 9 صفحه بعد