تنها ی بی صدا

برای دل خودم وقتی که تنهام

تمام غصــه های دنیـــــا رو میشه با یه جمله تحمـــل کرد : " خــــــــــدایا " میدانم کــه میبیـــــنی

برچسب‌ها:

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 21:47 نویسنده sana پردیس |

تنهایی آدم ها

مثل عمق دریاست

 ولی برای پرکردنش یک لیوان محبت کافیه...

ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕـــﻮ ﺗﺎ ﺑـــﺎﻭﺭﺕ ﮐﻨﻨــــﺪ ﺁﺏ ﺯﯾﺮ ﮐﺎﻩ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑـﻬـــﺖ ﺍﻋﺘـــــﻤﺎﺩ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﯽ ﻏﯿــــﺮﺕ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺣــــــﺲ ﮐﻨﻨــــﺪ ﺧﯿـــــﺎﻧﺖ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺒــــﯿﻦ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﻨـــﺪ ﮐــــﺬﺏ ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﻋﺎﺷـــــﻘﺖ ﺷﻮﻧﺪ ﻫﺮﭼـــﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﮕــــﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾـﻨـــﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺳــﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳـــــﺖ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺑـــﺎﻭﻓـــــﺎﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺑـــﺎ ﻏﯿـــــﺮﺗﯽ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﻤﯿﺸــــــﻪ ﺗـﻨــــــﻬﺎﯾﯽ  ﻫﻤﯿﺸـــــﻪ ﺗﻨﻬــــــــــﺎ

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 21:45 نویسنده sana پردیس |

 

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ، ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤــــﯿﺪ ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ !

ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒـــﺮ ﮐﺮﺩ ... ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ , ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ... ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــﺪ !

 

 

عکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنها
+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:45 نویسنده sana پردیس |

 

چه عاشقانه با من بازی کردی

و من به همین سادگی‌

در پس عاشقانه‌های تو آب شدم

گاهی باید رفت

من و عاشقانه هایم

به خانه بر می‌‌گردیم

تو خوش باش

با هزار قناری

که بر آسمان دلت پرواز می‌‌کنند

می‌ خواهم ببینم

کجای جهان را خواهی‌ گرفت


+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:42 نویسنده sana پردیس |



کم طاقتی

عادت آن روزهایت بود

این روزها

برای گرفتن خبری از من

عجب صبور شده ای .......!
...............................................

بی اعتنا

می روی ...

و من

ناگفته های چشمانم را

به زمین می بخشم
کوتاه شود
 
 
 
 
 
 
 
 
 
+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:41 نویسنده sana پردیس |

       تو کیستی؟

تو کیستی که من بی تو اینگونه بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته ، روی گردابم

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهانی؟
تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف
تو در کدام چمن ،همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟


من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با من آن نگاه شیرین آه!
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه!

کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره ذره وجودم تو را که میبینند
به رقص می آیند ، سرود می خوانند

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر


بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر


تو را به هر چه تو گوئی ، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

همه وجود تو مهرست و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بستهاست !!

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:33 نویسنده sana پردیس |

               کوچه

 

   بی تو مهتاب شبی،  باز از آن کوچه گذشتم

   همه تن چشم شدم ،  خیره به دنبال تو گشتم

  شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

  شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

 

   در نهانخانه جانم ، گل یاد تو،  درخشید

    باغ صد خاطره  خندید ،

    عطر صد خاطره پیچید:

 

 

   یادم آید که : شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

   پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم

  ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

 

   تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

   من، همه محو تماشای نگاهت .

 

 

 

   یادم آید : تو به من گفتی :

    _« از این عشق حذر کن !

            لحظه ای چند بر این آب نظر کن.

            آب آئینه عشق گذران است

            تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

            باش فردا ، که دلت با دگران است !

           تا فراموش کنی ،  چندی از این شهر سفر کن !»

 

 

 

   با تو گفتم : « حذر از عشق؟ _ ندانم

                  سفر از پیش تو، هرگز نتوانم ،

                      نتوانم !

 

 

 

   روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

   چون کبوتر ، لب بام تو نشستم

   تو به من سنگ زدی ، من نرمیدم ، نه گسستم.

 

 

   باز گفتم  که : تو صیادی و من آهوی دشتم

   تا به دام تو در فتم همه جا گشتم و گشتم

   حذر از عشق ندانم، نتوانم ! »

 

 

 

   اشکی از شاخه فرو ریخت

   مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت........

 

 

   اشک در چشم تو لرزید

   ماه بر عشق تو خندید

 

 

 

   یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه کشیدم

   نگسستم ، نرمیدم

 

 

   رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

  نگرفتی دگر از عاشق آرزده خبر هم

   نکنی  دیگر از آن کوچه گذر هم......

 

 

 

 بی تو،  اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم .

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:31 نویسنده sana پردیس |

همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم

من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب، به تاریکی شبها، تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر، هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها، تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:29 نویسنده sana پردیس |

 

 

امید داشتن

 

هرگز ریسمان امید را رها مکن .وقتی احساس می کنی که دیگر تحمل نداری جادوی امید است که به تو توانایی می دهد تا راه را ادامه دهی.اعتماد به نفس را هرگز از دست مده ؛ تا آن زمان که باور داری توانایی ؛ دلیلی داری تا بکوشی .هرگز مهار شاد زیستن خود را به دست دیگری مده ؛ بر آن چنگ بزن ؛ آنگاه همواره در اختیارت خواهد بود .این ثروت مادی نیست که پیروزی یا شکست را رقم می زند. پیروزی و شکست در چگونگی احساس ما نهفته است .احساس ماست که ژرفای حیاتمان را نشان می دهد.روا مدار که لحظه های ناخوشایند بر تو چیره گردند.صبور باش و ببین که آنها در گذرند .در یاری جستن از دیگران تردید مکن.امروز یا فردا ؛ همه بدان نیازمندیم .از عشق مگریز به سوی آن بشتاب ؛ که عشق ژرف ترین شادی هاست .چشم به راه آنچه که می خواهی نمان .بلکه با تمام وجود آن را بجوی ؛ و بدان که زندگی در نیمه راه با تو دیدار خواهد کرد اگر تدبیرها و رؤیاهایت با امیدهای تو همسو نشدند ؛ تو راه گم نکرده ای هر آینه که چیزی نو از خود و زندگی بیاموزی ؛ بدان که پیش رفته ای .داشتن احساس نیکو به زندگی در گرو داشتن احساس نیکو به خود است هرگز خنده را از یاد مبر ؛ و غرور نباید مانع گریستن تو شود .
با خندیدن و گریستن است که زندگی معنایی کامل می یابد......

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:26 نویسنده sana پردیس |

 

زندگی ، ارزش آنرا دارد که به آن فکر کنی !

.
زندگی ، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل ، که بنوشی اش چو شهد !
.
زندگی ، بغض فروخورده نیست !
.
زندگی ، داغ جگر گـــوشه نیست !
.
زندگی ، لحظه دیدار گلی خفته در گهواره است !
.
زندگی ، شوق تبسم به لب خشکیده است !

.

زندگی ، جرعه آبی است به هنگامه ظهر در بیابانی داغ !
.
زندگی ، دست نوازش به سر نوزادی است !
.
زندگی ، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست !
.
زندگی ، شوق وصال یار است !
.
زندگی ، لحظه دیدار به هنگامه یاس !
.
زندگی ، تکیه زدن بر یار است !
.
زندگی ، چشمه جوشان صفا و پاکی است !
.
زندگی ، موهبت عرضه شده بر من انسان خاکی است !
.
زندگی ، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند ، که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا !
.
زندگی ، راز فروزندگی خورشید است !
.
زندگی ، اوج درخشندگی مهتاب است !
.
زندگی ، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است !
.
زندگی ، طعم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است !
.
زندگی ، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است !
.
زندگی ، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است !
.
زندگی ، به که چقدر شیرین است !
.
زندگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک نیمکت چوبی سبز، ثبت در سینه است !
.
زندگی ، خانه تکانی است ؛ هر از چندگاهی از غبار اندوه !
.
زندگی ، گوش سپردن به اذان صبح است !
.
زندگی گاه شده است ، خوش نیاید به مذاق !
.
زندگی گاه شده است که برد بیراهم !
.
زندگی هر چه که هست ، طعم خوبی دارد ، رنگ خوبی دارد !
.
زندگی را باید ، قدر بدانیم همه

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:26 نویسنده sana پردیس |

تا حالا چندبار نشستي كنار رود و پاهاتو انداختي تو آب تا خنك شي؟

تا حالا چندبار قبل خواب ستاره ها رو شمردي؟؟

تا حالا چندبار خم شدي و گل رو بدون چيدين رو شاخه بو كردي؟؟؟

تا حالا چند بار با ميل خودت زير بارون خيس شدي؟؟؟؟

تا حالا چندباررو چمن دراز كشيدي و به آسمون خيره شدي؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار خودت تنهايي با فوت آروم قاصدك رو مسافر آسمون كردي؟؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار با دستاي خودت از درخت ميوه چيدي و نوش جان كردي؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا چند بار تونستي با آرامش كامل به آهنگ مورد علاقه ات گوش كني؟؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار تونستي طلوع يا غروب خورشيد رو با حوصله نگاه كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار حس كردي واقعا همه چي آرومه و تو خوشبختي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.............................................................................

 

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:14 نویسنده sana پردیس |

دود می خیزد

دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
 دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب


از درون دل به تصویر امید
 تا بدین منزل پا نهادم پای را
 از درای کاروان بگسسته ام
 گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
 صبح می خندد به راه شهرمن
 دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن


 

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:55 نویسنده sana پردیس |

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست

 او جانشين همه نداشتنهاست

 نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:52 نویسنده sana پردیس |

مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند...
مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ...
مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ...
مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ...
مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد
نسیمی بود که وزید و رفت ...
مدت هاست دل تنگ بارانم ...
مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ...
مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و بخوانند
و باور کنند که خوبم ...
+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:46 نویسنده sana پردیس |

uy

گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!!

 که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..

 و همچون تاریکی در هراسی

 حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی

 تو خود، او بودی و او تو نبود...

 چه بد کردیم به خود...


هر چیز زمانی دارد

نفس هم که باشی

 دیر برسی

 من رفته ام . . .

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:37 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:17 نویسنده sana پردیس |

  

 

به هرکس که می نگرم در شکایت است ،

درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟!

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم ...

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...

باز باید مواظب اشک هایم باشم ...

باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ... "

خدایـــــــــــا ،

کـــم آورده ام !

صبــــری کــه داده بـــودی تمـــام شــد ،

ولـــی دردم همچنـــان بــــاقیست ،

بدهکــــار قلبـــم شـــده ام ،

میدانــــم شرمنــده ام نمیکنــــی ،

بــــاز هــم صبـــــــر میخواهــم !

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 18:59 نویسنده sana پردیس |

  

 

سکوت و صبوریم را به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار ...

دلم به چیز هایی پایبند است که تویادت نمی آید !

 

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 18:55 نویسنده sana پردیس |

مهدی

زمین دلتنگ و مهدى بیقرار است‏
فلك شیدا، پریشان روزگار است‏
دلا، آدینه شد، دلبر نیامد
غروب انتظارم سرنیامد
همه دلها پر از آه و غم و درد
همه آلاله‏ها پژمرده و زرد
نفس‏ها خسته و در دل خموشند
فغانها بى‏صدا و پرخروشند
نه رنگى از عدالت، نى از صداقت‏
در و دیوار دارد نقش ظلمت‏
شده پرپر گل مهر و محبّت‏
همه دلها شده سرشا نفرت
شده شام یتیمان، ناله و اشك‏
برد هركس به كاخ دیگرى رشك‏
شده پژمرده غنچه در چمنزار
بگشت آواره گل در كوى گلزار

نشسته دیو بر دلهاى خفته‏
همه جا بذر نومیدى شكفته‏
زده زنگارها آئین و مذهب‏
دمى، رویى ز سرور نیست یا رب‏
به اشك چشم و مهر و ماه، سوگند
به آه و ناله دلهاى دربند
اگر نرگس ز هجرت زار زار است‏
شقایق تا قیامت دغدار است‏

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 18:40 نویسنده sana پردیس |

 
 
 
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟

گفت آغازش سراسر بندگیست

گفتمش پایان آن را هم بگو

گفت پایانش همه شرمندگیست

گفتمش درمان دردم را بگو

گفت درمانی ندارد، بی دواست

گفتمش یک اندکی تسکین آن

گفت تسکینش همه سوز و فناست

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 18:27 نویسنده sana پردیس |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد